روز «معلم» و پاسداشت حق بزرگ آموختن
۱۲ اردیبهشت روز گرامیداشت جایگاه معلم روزی خاطرهانگیز برای همه انسانهاست و متعلق به گروه یا قشر خاصی نیست، چرا که بدون شک همه ما در زندگی از وجود معلمان دلسوز و بیریا بهره بردهایم، معلمانی که راه را نشانمان دادن و درس زندگی آموختند. یادش بخیر روز معلم همیشه تخته سیاه کلاس مزین میشد […]
۱۲ اردیبهشت روز گرامیداشت جایگاه معلم روزی خاطرهانگیز برای همه انسانهاست و متعلق به گروه یا قشر خاصی نیست، چرا که بدون شک همه ما در زندگی از وجود معلمان دلسوز و بیریا بهره بردهایم، معلمانی که راه را نشانمان دادن و درس زندگی آموختند.
یادش بخیر روز معلم همیشه تخته سیاه کلاس مزین میشد به شعر «شمعشدی، شعلهشدی سوختی تا هنر خود به من آموختی» و «معلم عزیزم روزت مبارک»؛ البته شاید در دوران ابتدایی به خوبی امروز معنای این کلمات را درک نمیکردیم و هر چند دقیقه در هر کلاس درس، صدای دست و هورای دانشآموزان به گوش میرسید که همصدا با هم میگفتند «معلم عزیزم روزت مبارک.»
همه به یاد داریم روزهای نخست ورودمان به مدرسه که چه احساس غریب و دلتنگی خانواده داشتیم. کودکان دهه شصتیها و اوایل دهه هفتاد که شاید بیشتر این حس را تجربه کردهباشند، چرا که آن زمان کمتر کودکی به دوره پیش دبستانی یا مهدکودک میرفت و به یکباره با برگزاری جشن غنچهها به کلاس اول پا میگذاشت، معلم کلاس اول بود که با مهربانی و صفای خود همچون مادر آرامبخش بچه ها در مدرسه بود.
لبخندی زد و گفت: بله مگر میشود خاطره کلاس اول خودم را فراموش کنم، روز اول مدرسه برایم خیلی سخت بود و در این احساس غمانگیز غریبی و تنهایی غرق بود که با اعتراض همکلاسیهایم مواجه شدم که میگفتند قدّم من بلند است و نمیتوانند تخته سیاه کلاس را ببینند. به ناچار در انتهای کلاس نشستم، احساس بدی داشتم، آخر دوستی هم نداشتم و تمام همکلاسیهایم را برای اولین بار میدیدم، معلم مهربانم که متوجه حال من شده بود، صندلی خود را به انتهای کلاس آورد و بدون اینکه چیزی بگوید با چهرهای خندان و مهربان در کنارم نشست، آنقدر نگاه مهربانش جذاب و وصفناشدنی بود که اکنون پس از گذشت نزدیک به ۳۰ سال هنوز آن چهره مهربان را به یاد دارم و همان حرکت معلمم موجب شد من به مدرسه علاقهمند شوم و هر روز بر علاقهام افزوده شود.
معلم مهربان کلاس اول الف، نه تنها با من بلکه با همه بچههای کلاس مهربان بود، به جرات میتوانم بگویم با وجود اینکه خیلی از ما بزرگتر بود، اما از دوستان صمیمی ما دانشآموزان بود، همیشه در کلاس میگفت «من ۲ تا دختر دارم و شما بچههای کلاس هم دخترانم هستید و دوست دارم در کنار باسوادشدن و یادگرفتن خواندن و نوشتن، مهارت زندگی را هم یاد بگیرید تا در آینده هر کدام از شما فردی موفق و موثر برای جامعه باشید» و چنان فضایی صمیمی در کلاس ایجاد کرده بود که همکلاسیهای غریبه روز اول مدرسه مانند خواهر برای یکدیگر بودیم.
یادم میآید بعضی بچهها که درسشان ضعیف بود، هر روز نیم ساعت زنگ آخر کلاس آنان را دور میز چوبی جمع میکرد و همچون مادری دلسوز و مهربان با حوصله درس را با آنان مرور میکرد و میآموخت.
معلم ما چنان مهربان بود که حتی وقتی کلاس دوم رفتیم دلمان میخواست با ما به کلاس دوم بیاید، آنقدر معلممان را دوست داشتیم که تا بزرگسالی هم پیشش میرفتیم و همچون کودک هفت ساله سر بر زانوانش میگذاشتیم. از او میخواستیم با صدای دلنشینش با ما حرف بزند و درس زندگی بیاموزد، او به ما درس زندگی آموخت و ما از شمع وجودیش گرما میگرفتیم، (درحالی که صدای سرشار از انرژی و نشاطش رنگ بغض میگرفت، ادامه داد) هر چه میگذشت گرد پیری بیشتر بر چهرهاش رخ نمایی میکرد و در نهایت، دست روزگار معلم مهربانمان را گلچین کرد روح معلم مهربانم شاد.
با کمی مکث، دوباره خود را جمع و جور کرد و گفت: اکنون که هر کدام از کودکان دیروز خانم معلم، مادر شدیم، هر روز بیشتر از دیروز به حرفهای خانم معلم مهربانمان پی میبریم و باور داریم هر کلامش دری گرانبهاست.
او ادامه داد: معلمی شغل انبیا و کار سختی است. چرا که معلم در کمال مهربانی و صفا برای شکوفا شدن دانشآموزان متناسب با استعدادهای فردی تلاش میکند، معلم در کلاس میکوشد تا هر دانشآموز توانمند و قهرمان ارزشهای خودش باشد، با گفتن این جمله گفت و گوی ما با لبخندی پرمعنا پایان یافت.
در کنار گفت و گو با مادر دهه شصتی، با کودکان دهه نودی که به صورت گروهی در بوستان مشغول بازی بودند نیز درباره معلم به گفت و گو نشستم و با زبان معصوم کودکانه میگفتند «معلم ما بهترین معلم دنیاست. به ما سواد خواندن نوشتن یاد داده و ما میتوانیم تمام تابلوهای شهر را بخوانیم»، میخواستم سوال بعدی را بپرسم که دیگر هیجان کودکیشان اجازه نشستن بیشتر در کنارم را نداد و به سمت تاب و سرسره دویدند.
دوازدهم تا هجدهم اردیبهشت به مناست شهادت استاد قلم شهید مطهری روز معلم، روز قدرشناسی و تکریم از بزرگانی است که بر صحیفه جانها خط دانش و ایمان می نگارند و در ضمیر پاک دانش آموزان، نقش فطرت را برجسته تر می سازند. همانان که کاروان زندگی در مسیر رفتن خود همواره به قافله سالاریشان نیازمند است و هر جا که در کوچه های تاریک بی خبری، دری به خانه خورشید باز می شود، معلم گشاینده و مفتاح آن است.