روایت ۴۰ سال رفاقت با ترکشهای بعثی/ دکترها میگفتند بهتر است ترکشها همانجا بماند!
۴۰ سال رفاقت با ترکشهای بعثی، آنهم در یک قدمی نخاعت کار آسانی نیست. دکترها از همان زمان همیشه میگفتند ترکشها جایی قرار گرفته که احتمالاً خروجش منجر به قطع نخاع میشود و بهتر است همانجا بماند!
تجاوز سراسری ارتش بعثی عراق به خاک جمهوری اسلامی ایران در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ حادثه مهمی بود که بررسی ابعاد آن برای نسل حاضر و آینده بسیار حائز اهمیت است.
یکی از ابعاد مهم این حادثه تاریخی، حضور و ایستادگی مردم ایران در کنار نیروهای مسلح، ارتش و سپاه بود که در قالب نیروهای بسیجی با دشمن مبارزه و نقش خود را بهخوبی ایفا کردند.
مردم شریف ایران نیز با پیروی و اطاعت از رهبریهای هوشمندانه حضرت امام خمینی (ره)، همواره با آگاهی و هوشیاری از نیروهای مسلح حمایت کردند.
حضور مردم در میدان دفاع مقدس در کنار نیروهای مسلح، نهتنها موجب پیروزی ما در جنگ نابرابر با رژیم بعثی عراق شد، بلکه دستاوردهای مهم داخلی و خارجی را برای جمهوری اسلامی ایران به ارمغان آورد که بهعنوان قطعه ناب تاریخی، افتخارآمیز و بهعنوان یک تجربه گرانبها برای نسلهای آینده مطرح است.
از مهمترین برکات دفاع مقدس میتوان به خودباوری، روحیه ایستادگی و احساس تکلیف برای دفاع از دین و کشور اشاره کرد. مردم استان سمنان هم در دوران دفاع مقدس خوش درخشیدند و همگام با اقصی نقاط کشور با حضور در جبهههای نبرد بهخوبی وظیفه خود را انجام دادند.
تعدادی از آنها، دوران مقدس سربازی را در جبههها گذرانده و بیشتر آنان بهعنوان نیروهای داوطلب بسیجی بارها در جبهه حضور یافتند. خاطرات نیروهای فعال در دوران دفاع مقدس بیانگر سختیها و ایستادگی آنها مقابل مشکلات و خم به ابرو نیاوردنهایشان است.
«علی آشوری»، یکی از این بسیجیهاست که مروری بر خاطراتش خواهیم داشت تا اوج وفاداری ملت ایران به انقلاب و نظام اسلامی بیشتر برایمان ملموس شود.
استقامتشان مقابل درد ستودنی بود!
«علی آشوری»، که در سال ۱۳۴۱ دیده به جهان گشوده بود، سال ۱۳۶۲ به استخدام صنعت برق استان سمنان درآمد و در سال ۱۳۹۲ بازنشسته شد.
او در مشاغلی مانند آهنگری و مأمور کنترل ورود و خروج برق شاهرود فعال بود تا اینکه خردادماه سال ۱۳۶۰ از بسیج شاهرود برای گذراندن آموزش به پادگان ۲۱ حمزه تهران معرفی شد. قبلاً آموزش عمومی را در خدمت سربازی دیده بود. چند نفر را از جمع، برای آموزش امدادگری و بهیاری به بیمارستان سینا فرستاده بودند که «آشوری» هم یکی از آنها بود.
خودش میگوید: در این بیمارستان، کارهای امدادی مانند بخیه زدن، شستوشوی زخم، نجات مصدوم و مجروح را بهصورت تئوری و عملی آموزش دیدیم. بعد از آموزشها به فرماندهی «علیاصغر خانی» به مریوان اعزام شدیم. در مریوان، نیروها در گروهانها و دستهها سازماندهی و در پایگاههای مختلف برای حفاظت و نگهداری و مقابله با ضدانقلاب تقسیم شدند.
او ادامه میدهد: من هم به بهداری سپاه مریوان معرفی شدم و کارم را شروع کردم. دکتر حسینی، از رزمندگان شاهرود هم همراه گردان بود و مسؤولیت درمانی پست امداد منطقه مریوان را به عهده گرفت. در آن بازه، نمونههای متعددی از ایثار و فداکاری مجروحان جنگی را در پست امداد میدیدیم.
آشوری تعریف میکند که مجروحانی که خودشان حال خوبی نداشتند، توصیه میکردند دیگران را برای درمان در اولویت قرار دهیم. استقامت آنها مقابل درد ستودنی بود!
جلوی چشمانمان شهید شد!
این رزمنده شاهرودی میگوید: یک روز مجروحی آورده بودند که خون زیادی از او رفته بود. از ناحیه شکم جراحت عمیقی داشت. زیر لب همچنان ذکر میگفت تا اینکه بیهوش شد! همه کارکنان پست امداد تلاش میکردند تا او را احیا کنند؛ ولی جلوی چشمانمان در همان حالت شهید شد.
آشوری ادامه میدهد: بعد از سه ماه، با اتمام مأموریت گرگان به شاهرود برگشتیم. اول مردادماه ۱۳۶۲ به لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب (ع) اعزام و در گردان کربلا به فرماندهی «علیاصغر خانی» سازماندهی شدم. در این مأموریت، شدم آر.پی.جیزن گردان!
او ادامه میدهد: بعد از چند روز به چنگوله، روستایی در ۴۰ کیلومتری جنوب شرق مهران منتقل شدیم. عملیات والفجر ۳ برای آزادسازی مهران شروع شده بود. شهر مهران آزاد شد؛ ولی دشمن با پاتکهای متعدد سعی داشت دوباره آن را پس بگیرد. گردان ما در غرب شهر مهران مستقر و آماده مقابله با دشمن بود.
جنگ تن با تانک شد!
آشوری تعریف میکند که روز هفدهم مردادماه ۱۳۶۲ دشمن پاتک شدیدی را با چندین دستگاه تانک و پشتیبانی چند هلیکوپتر شروع کرد. بچهها با تانکهای دشمن درگیر شدند و جنگ تن با تانک شد. هر چه خمپاره آر.پی.جی داشتیم، به تانکها شلیک کردیم؛ ولی دوباره تانکی دیگر جای آن را میگرفت.
این بسیجی ادامه میدهد که در محاصره دشمن قرار گرفتیم. یکی از کمکهایم به نام «محمدابراهیم حسینینژاد» مجروح و «مصطفی نصیری»، دیگر کمکم به اسارت دشمن درآمد. من از لای شیارها، خودم را کمی عقب کشیدم. با ایستادگی بچهها، پاتک دشمن ناکام ماند و بعثیها موفق به تصرف دوباره مهران نشدند.
آشوری میگوید: تانکهای زیادی در منطقه منهدم شد. به مدت یک هفته در خاکریز جدید پدافند کردیم و بعد از آن به چنگوله برگشتیم. از گردان ما حدود ۱۰ نفر شهید شدند که از این تعداد، سه- چهار نفر از دسته ما بودند. بعد از مأموریت، چند روزی برای مرخصی به شاهرود آمدیم و مجدداً به لشکر اعزام شدیم. گردان را برای شرکت در عملیات به مریوان منتقل کردند.
ترکش به نخاعم رسیده بود!
این رزمنده شاهرودی میگوید: عملیات والفجر ۴ در منطقه عمومی مریوان و پنجوین عراق شروع شد و رزمندگان ایرانی موفق به پیشروی به عمق خاک عراق و استان سلیمانیه شدند. به گردان کربلا مأموریت داده شد که شب هفدهم آبان ماه ۱۳۶۲ عملیات کنند. به سمت مواضع دشمن در نزدیکی پنجوین حرکت کردیم.
آشوری با حس خاصی میگوید: عراقیها در مواضع خود مقاومت میکردند. منطقه جنگلی بود و از لای درختان برای هم نارنجک پرتاب میکردیم و جنگ و درگیری تن به تن شده بود. هوا روشن شده بود. چند دستگاه تانک دشمن برای پاتک از جاده پنجوین به سمت مواضع ما میآمدند. روی تپه ایستادم و به سمت تانکها شلیک کردم.
او ادامه میدهد: یک موشک زدم و آماده جاگذاری موشک بعدی بودم که خمپارهای در نزدیکیام فرود آمد. ترکش آن باعث شد که از ناحیه دست چپ، پای چپ و کمر مجروح شوم. مکان مجروحشدنم جادهای به سمت عقبه خودی نداشت.
آشوری میافزاید: با قاطر مرا کمی عقب آوردند. دیگر چیزی به یاد ندارم تا اینکه در بیمارستان علی بن ابیطالب (ع) تهران به هوش آمدم. هنوز احساس میکردم که در خط هستند و باید بجنگم که پرستارها اطرافم جمع شدند و آرامم کردند! از آنجا مرا به بیمارستان سمیه برای خارج کردن ترکش بردند. ترکش از کمر به نخاعم رسیده بود.
او نقل میکند که دکترها در مشاوره به این نتیجه رسیدند که ترکش در جایی قرار گرفته که خارج کردن آن ممکن است منجر به قطع نخاع شود و بهتر است همانجا بماند. هماکنون نیز این ترکش را به یادگار دارم. بعد از ترخیص از بیمارستان به شاهرود رفتم؛ ولی آرام نبودم. گوشم درد میکرد و دائم صدا میداد. خانواده مرا برای درمان به بیمارستان قائم مشهد بردند و ۵۰ روز هم در این بیمارستان بستری شدم.
این رزمنده شاهرودی اشاره میکند که هنوز هم آثار موجگرفتگی و ترکش اذیتش میکند؛ اما در کمیسیون بنیاد جانبازان وقت، ابتدا ۴۵ درصد جانبازی برایش در نظر گرفتند؛ ولی بعد از بهبودی نسبی، آن را به ۳۰ درصد کاهش دادهاند!
دیدن این صحنهها آسان نبود و نیست!
رزمندگان جنگ در خاطرات خود از سختیهای جبهه، از سرمای کردستان و گرمای جنوب و فشارهای دوران اسارت مطالب خواندنی زیادی بیان کردهاند که بسیاری از آنها در نظر کسانی که آن صحنهها را ندیدهاند، باورکردنی نیست!
این رزمندگان که عمدتاً در سنین ۱۶ تا ۲۰ سالگی بودند، مانند افراد مجرب مقابل دشمنانی ایستادند که همهگونه امکانات در اختیار داشتند. آنها کسانی را دیدند که در سرمای زمستان کردستان جان به جانآفرین تسلیم کردند و دستوپاهایی را نظارهگر بودند که از سرما آسیب دیدهاند.
مقاومت در برف و کولاکهایی که ساعتها و روزها راهها را بسته و رزمندگانی که به دلیل مجروحیت مجبور به تحمل درد و رنج شدند، آسان نبود و نیست.
دیدن رزمندگانی که در گرمای جنوب از شدت گرما و تشنگی جان دادند و اسیران مظلومی که با بدنی مجروح توسط عوامل بعثی رژیم عراق زنده به گور شدند، هم آسان نبود و نیست؛ آنها و قدیمیترها امروز قدر انقلابشان را بهتر از هر کسی میدانند.