روایت ارتشی عراقی که هراسان به ایران فرار کرد!
فردی هراسان در جاده جلوی خودروی ما را گرفت. فرمانده دستور داد تا راننده بایستد و او را سوار کند. متوجه شدیم عراقی است. گفت از ارتش عراق فرار کرده و قصد پناهندگی دارد!
دوران دفاع مقدس مملو از تلخیها و شیرینیهایی است که هر ورق آن میتواند ساعتها گفتوگو و نوشته و خاطره و یادآوری تاریخی را برای ما به همراه داشته باشد.
رشادتها و تلاشهای بسیاری در دوران جنگ تحمیلی صورت گرفته تا ذرهای از خاک میهن اسلامیمان به دست دشمن نیفتد و امروز وقتی این دلاورمردیها، جانبازیها و خاطرات تلخ و شیرینی مرور میشود، نکات نابی از آنها درمییابیم.
«علیمحمد ارجنه»، از رزمندگان سمنانی است که سالها در صنعت برق استان سمنان در مشاغل اپراتوری، اتفاقات و استادکار شبکه خدمت میکرده و از قضا، دوران سربازیاش با جنگ تحمیلی و دفاع مقدس همزمان شده بوده است.
سربازها همیشه خاطرات مهیج و جالبی از دوران سربازی دارند و بهویژه اگر خدمت وظیفه در دوران پرهیاهوی جنگ هم باشد، در حد اولی، خاطراتش شنیدنیتر خواهد بود.
داستان سیمهایی را که هر روز ترکشها قطع میکردند!
رزمنده سمنانی میگوید: آبان ماه سال ۱۳۶۴ برای گذراندن خدمت سربازی به پادگان آموزشی ارتش در کرمان معرفی شدم. بعد از گذراندن دوره آموزشی، به لشکر ۸۱ کرمانشاه که در اهواز مستقر بود، معرفی شدم.
ارجنه ادامه میدهد: خط پدافندی لشکر در منطقه کوشک (منطقهای بین هورالهویزه و جفیر) بود. در گردان مخابرات مشغول به کار شدم و تعمیرات بیسیم و تلفن و سیمبانی را ظرف دو هفته آموزش دیدم.
این رزمنده دوران جنگ میگوید: بعد از طی دوره آموزشی، به خط پدافندی لشکر در منطقه کوشک رفتم. حدود دو ماهی کارم سیمبانی، سیمکشی و ترمیم سیمهایی بود که بر اثر ترکشها قطع میشدند!
ارجنه نقل میکند که فروردینماه سال ۱۳۶۵ به دلیل تک دشمن، لشکر به خط پدافندی چنانه (منطقهای در غرب دزفول و شوش) منتقل شد تا با آن مقابله کند. کارشناسها میگویند که از ابتدای سال ۱۳۶۵، دشمن استراتژی دفاع متحرک را در دستور کار قرار داده و در چند منطقه عملیات تک محدود را اجرا کرد که اکثراً با شکست مواجه شد.
رفتارش خیلی مشکوک بود!
او ادامه میدهد: من بیسیمچی فرمانده گروهان بودم. گردان مأموریت داشت تا برای مقابله با تک دشمن اقدام کند. با فرمانده گروهان به سمت خط میرفتیم که به علت اجرای آتش دشمن و اصابت ترکش خمپاره، از ناحیه پا مجروح شدم. از آنجا من را با آمبولانس به بیمارستان شهر دزفول بردند.
این رزمنده دوران جنگ یادآور میشود که بعد از دو روز بستری در آن مکان، چند روز استراحت پزشکی داشتم که برای دیدن خانوادهام به فیروزکوه آمدم. بعد از مرخصی، خودم را به لشکر در اهواز معرفی کردم. به لشکر مأموریت داده بودند که در منطقه قصر شیرین – مرز خسروی- اجرای پدافند کند. من همچنان بیسیمچی فرمانده گروهان بودم. یک روز بهاتفاق فرمانده از مرز خسروی به سمت قصر شیرین میآمدیم. در جاده، فردی هراسان جلوی ماشین ما را گرفت. رفتارش خیلی مشکوک بود.
ارجنه تعریف میکند که فرمانده به راننده دستور داد تا بایستد و او را هم سوار کند. متوجه شدیم یک عراقی است. گفت از ارتش عراق فرار کرده و قصد پناهندگی دارد. بعد از بازدید بدنی، سوارش کردیم و به مقر لشکر تحویل دادیم.
ترکش به چشمم خورده بود
او ادامه میدهد: روز دیگری، در خط پدافندی داخل سنگر نشسته بودیم که خمپارهای آمد. من و دوستم مجروح شدیم. وقتی که گرد و خاک فرو نشست، متوجه شدم که پاهایم نای حرکت ندارد. یک ترکش ریز هم به چشمم اصابت کرده بود.
این رزمنده دوران جنگ میگوید: دوستم هم چند ترکش خورده بود. هر دوی ما را با آمبولانس به بیمارستان کرمانشاه بردند و از آنجا به بیمارستان بهارلو در تهران منتقل کردند. مجروحیتم عمیق بود و پایم آسیب جدی دیده بود.
ارجنه ادامه میدهد: حدود دو ماه در آن بیمارستان بستری بودیم و دو ماه نیز استراحت پزشکی داشتم. بعد از استراحت به کمیسیون پزشکی معرفی شدم و ۱۵ درصد جانبازی برایم در نظر گرفتند و تا امروز همواره در خدمت امام، شهدا، انقلاب و رهبری بودهام.